۱۷- موسم عشق صبح دولت می مد کوجام همچون آفتاب فرصتی زین به کجا باشد بده جام شراب خانه بی تشویش و ساقی یار و مطرب نکته گوی موسم عیش است و دور ساغرو عهد شباب از پی تفریح طبع و زیور حسن طرب خوش بود ترکیب زرین جام با لعل …
۶۳- خلوتیان ملکوت دل ودینم شدو دلبر به ملامت برخاست گفت با مامنشین کز تو سلامت برخاست که شنیدی که درین بزم دمی خوش بنشست که نه درآخر صحبت به ندامت برخاست شمع اگر زان لب خندان به زبان لافی زد پیش عشاق توشبهابه غرامت برخاست درچمن باد بهاری …
۴۲۰ – دل از دست داده ایم ما بی غمان مست دل ازدست داده ایم همراز عشق و همنفس جام باده ایم برمابسی کمان ملامت کشید هاند تا کارخود زابروی جانان گشاده ایم ای گل تو دوش داغ صبوحی کشیده ای ما آن شقایقیم که باداغزاده ایم پیر مغان زتوبه …
۶۹-ازکران تا به کران روضه خلدبرین خلوت درویشان است مایه محتشمی خدمت درویشان است گنج عزلت که طلسمات عجایب دارد فتح آن درنظر رحمت درویشان است قصر فردوس که رضوانش به دربانی رفت منظری از چمن نزهت درویشان است آنچه زر م یشوداز پرو آن قلب سیاه کیمیاییست که …
۱۰۳- چمن آرای جهان مطلب طاعت و پیمان و صلاح از من مست که به پیمان هکشی شهره شدم روز الست من همان دم که وضو ساختم از چشمه عشق چار تکبیر زدم یکسره بر هرچه که هست می ده تا دهمت آگهی از سر قضا که به …
۱۸۳- مهرویان دلم جز مهر مه رویان طریقی برنمی گیرد زهر در می دهم پندش ولیکن در نمی گیرد خدا راای نصیحتگو حدیث از خط ساقی گو که نقشی درخیال ما ازین خوشتر نمی گیرد صراحی م یکشم پنهان و مردم دفتر انگارند عجب گر آتش این زرق …
۹۳- لاف سلطنت کنون که می دمد از بوستان نسیم بهشت من و شراب فرح بخش و یار خور سرشت گدا چرا نزند لاف سلطنت امروز که خیمه سایه ابرست و بزمگه لب کشت چمن حکایت اردیبهشت می گوید نه عارف است که نسیه خرید …
۱۴۴- مرحله عشق به سر جام جم آنگه نظر توانی کرد که خاک میکده کحل بصر توانی کرد مباش بی می و مطرب که زیر طاق سپهر به این ترانه غم از دل به در توانی کرد گل مراد تو آنگه نقاب بگشاید که خدمتش چو نسیم سحر توانی کرد به عزم مرحله …
۵۰۸ – مهجوری عشقاق ای که مهجوری عشاق روا می داری بندگان را زبر خویش جدا می داری تشنه بادیه را هم به زلالی دریاب به امیدی که درین ره به خدا می داری دل ربودی و بحل کردمت ای جان لیکن به ازین دار …
۳۰۷- بی سرو سامان دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس که چنان زو شده ام بی سر و سامان که مپرس کس به امید وفا ترک دل و دین مکناد که چنانم من ازین کرده پشیمان که مپرس به یکی جرعه که آزار کسش در پی نیست …