۱۹۵- نگارنده غیب دیدی ای دل که غم عشق دگر بار چه کرد چون بشد دلبر و با یار وفادادر چه کرد آه از آن نرگس جادو که چه بازی انگیخت آه از آن مست که با مردم هشیار چه کرد اشک من رنگ شفق یافت زبی مهری یار طالع بی …
۴۰۵ – عشق ازی و جوانی عشق بازی و جوانی و شراب لعل فام مجلس انس و حریف همدمو شرب مدام ساقی شکر دهانو مطرب شیرین سخن همنشینی نیک کردار و ندیمی نیکنام شاهدی از لطف و پاکی رشکآب زندگی دلبری درحسن و خوبی غیرت اه تمام بزمگاهی دلنشان چون قصر …
۲۲۶- کمال حیرت عشق تو نهال حیرت آمد وصل تو کمال حیرت آمد بس غرقه حال و صل کاخر هم با سرحال حیرت آمد نه وصل بماند و نه واصل آنجا که خیال حیرت آمد یک دل بنما که در ره او برچهره نه خال حیرت آمد از هر …
۷۴- طالع همایونست ز گریه مردم چشمم نشسته درخون است ببین که درطلبت حال مردمان چون است به یاد لعل تو بی چشم مست میگونت زجام غم می لعلی که می خورم خون است زمشرق سروی آفتاب طلعت تو اگر طلوع کند طالعم همایوناست حکایت لب شیرین کلام فرهادست …
۲۱۳ – دولت بیدار سحرم دولت بیدار به بالین آمد گفت بخیز که آن خسرو شیرین آمد قدحی درکش و سرخوش به تماشا بخرام تا ببینی که نگارت به چه آیین آمد مژذگانی بده ای خلوتی تافه گشای که زصحرای ختن آهوی مشکین آمد گریه آبی به رخ سوختگان …
۷۹ –چراغ خلوتیان ساقی بیا که یار زرخ پرده برگرفت کار چراغ خلوتیان باز درگرفت آن شمع سر گرفته دگر چهره برفروخت وین پیر سالخورده جوانی زسر گرفت آن عشوه داد عشق ه تقوی زره برفت وآن لطف کرددوست که دشمن حذر گرفت زنهار ازان عبارت شیرین …
۲۲۱- باغ سینه صبا وقت سحر بویی ززلف یار می آورد دل دیوانه مارا به نو در کار می آورد من آن شکل صنوبر را زباغ سینه برکندم که هرگل کز غمش بشکفت محنت بار می آورد زبیم غارت عشقش دل اندر خون رها کردم ولی می ریخت خون و ره …
۱۷- موسم عشق صبح دولت می مد کوجام همچون آفتاب فرصتی زین به کجا باشد بده جام شراب خانه بی تشویش و ساقی یار و مطرب نکته گوی موسم عیش است و دور ساغرو عهد شباب از پی تفریح طبع و زیور حسن طرب خوش بود ترکیب زرین جام با لعل …
۲۱۶- خم ابرو شاهد آن نیست که مویی و میانی دارد بنده طلعت او باش که آنی دارد شیوه حور و پری گر چه لطیف است ولی خوبی آن است و لطافت که فلانی دارد چشمه چشم مرا ای گل خندان دریاب که به امید تو خوش …
۲۶۰- صومعه داران نقدها را بود آیا که عیاری گیرند تا همه صومعه داران پی کاری گیرند مصلحت دید من آن است که یاران همه کار بگذارند و خم طره یاری گیرند خوش گرفتند حریفان سر زلف ساقی گر فلکشان بگذارد که قراری گیرند قوت بازوی پرهیز به خوبان مفروش …