۴۲۰ – دل از دست داده ایم ما بی غمان مست دل ازدست داده ایم همراز عشق و همنفس جام باده ایم برمابسی کمان ملامت کشید هاند تا کارخود زابروی جانان گشاده ایم ای گل تو دوش داغ صبوحی کشیده ای ما آن شقایقیم که باداغزاده ایم پیر مغان زتوبه …
۳۱۹- خوشا شیراز خوشا شیراز و شعب ی مثالش خداوندا نگه دار از زوالش زرکناباد ما صد لوحش الله که عمر خضر می بخشد زلالش مسان جعفر آباد و مصلی عبیر آمیز می آید شمالش به شیراز آی و فیض روح قدسی …
۹۹- شکر نعمت مدتی شد کاتش سودای او درجان ماست زان تماناها که دایم دردل ویران ماست مردم چشمم به خوناب جگر غرقند از آنک چشمه مهر رخش در سینه نا لان ماست آب حیوان قطه ای زان لعل همچون شکرست قرص خور عکسی زروی آن مه تابان ماست تا …
۱۱۹- جام به دست آن کس که به دست جام دارد سلطانی جم مدام دارد آبی که خضر حیات ازو یافت درمیکده جو که جام دارد سررشته جان به جام بگذار کاین رشته ازو نظام دارد ما ومی و زاهدان و تقوی …
۱۷۹- تیر چشم دل از من برد و روی از من نهان کرد خدا را باکه این بازی توان کرد ؟ شب تنهای ام درقصد جان بود خیالش لطف های بیکران کرد چرا چون لاله خونین دل نباشم که با ما نرگس او سرگران کرد که را گویم …
۱۳۷- بلبلی بلبلی خون دلی خورد و گلی حاصل کرد باد غیرت به صدش خار پریشان دل کرد طوطیی را به خیال شکری دل خوش بود ناگهش سیل فنا نقش امل باطل کرد قره العین من آن میوه دل یادش باد که چه آسان بشد و کار مار مشکل کرد …
۱۷- موسم عشق صبح دولت می مد کوجام همچون آفتاب فرصتی زین به کجا باشد بده جام شراب خانه بی تشویش و ساقی یار و مطرب نکته گوی موسم عیش است و دور ساغرو عهد شباب از پی تفریح طبع و زیور حسن طرب خوش بود ترکیب زرین جام با لعل …
۴۸۶- جام می نصیب من چو خرابات کرده است الله درین میانه بگو زاهد ا مرا چه گناه کسی که در ازلش جام می نصیب افتاد چرا به حشر کنند این گناه ازو د رخواه بگو به صوفی سالوس خرقه پوش دورو که کرده دست درازی و آستین کوتاه تو …
۲۸۸- منزل جانان صبا ز منزل جانان گذر دریغ مدار وزرو به عاشق بیدل خبر دریغ مدار به شکر آنکه شکفتی به کام بخت ای گل نسیم و صل زمرغ سحر دریغ مدار حریف عشق تو بودم چو ماه نوبودی کنون که ماه تمامی نظر دریغ مدار کنون که …
۵۸- صید او شدم دردا که یار در غم و دردم نماندو رفت مار چو دود برسرآتش نشاند و رفت مخمور باده طرل انگیز عشق را جامی نداد و زهر جداییچشاند و رفت چون صید او شدم من مجروح خسته را دربحر غم بماند و جنیبت براند و رفت …