۱۸۳- مهرویان دلم جز مهر مه رویان طریقی برنمی گیرد زهر در می دهم پندش ولیکن در نمی گیرد خدا راای نصیحتگو حدیث از خط ساقی گو که نقشی درخیال ما ازین خوشتر نمی گیرد صراحی م یکشم پنهان و مردم دفتر انگارند عجب گر آتش این زرق …
۳۸۹- نهانخانه عشرت در نهانخانه عشرت صننمی خوش دارم کز سرزلف و رخش نعل درآتش درام عاشق و رندم و میخواره به آواز بلند وین همه منهصب از آ» حور پریوش دارم گرتو زیندسترما بی سروسامانداری من به آه سحرت زلف مشوش دارم ور چنین چهره گشایدخط زنگاری …
۴۸۱ – وجود ما سحرگاهان که مخمور شبانه گرفتم باده با چنگ و چغاله نهادم عقل را ره توشه از می زشهر هستی اش کردم روانه نگار می فروشم عشوده ای داد که ایمن گشتفم از مکر زمانه زساقی کمان ابرو شنیدم …
۴۶- برلب بحر فنا حاصل کارگه کون و مکان این همه نیست باده پیش آر که اسباب جهان این همه نیست ازدل و جان شرف صحبتجانان غزض است همه آن است و گرنه دل و جان این همه نیست منت سدره و طوبی زپی سایه مکش که چو خوش …
۵۰- نسیم وصال خدا چوصورت ابروی دلگشای توبست گشادکارمن اندر کرشمه های تو بست مرا ومرغ چمن را از دل ببرد آرام زمانه تاقصب نرگس و قبای توبست زکار ما و دل عنچه بس گره بگشود نسیم گل چودل اندر پی هواتو بست مرابه بند تو دوران چرخ راضی کرد …
۳۴۸ – سرو نازپروز اگر شراب خوری جرعه ای فشانبرخاک از آ» گناه که نفعی رسد به غیر چه باک برو به هرچه داری بخور دریغ مخور که بی دریغ زند روزگار تیغ هلاک به خاک پای تو ای سرو نازپرور من که روز واقعه پا …
۳۷۹ – مصلحت وقت حالیا مصلحت وقت در آن می بینم که کشم رخت به میخانه و خوش بیشینم جز صراحی و کتابم نبودیارو ندیم تاحریفان دعا را زجهان کم بینم بس که در خرقه آلفوده زدم لاف صلاح شرمسار رخ ساقی و می رنگینم جام میگیرم و ازاهل ریا دور شوم …
۲۳۲-پای بوس تو کسی که حسن و خط دوست در نظر دارد محقق است که او حاصل بصر دارد چو خامه در ره فرمان او سرطاعت نهاده ایم مگر او به تیغ بردارد کسی به وصل تو دستکسی رسید که او چو آستانه بیدن در همیشه سردارد به پای بوس …
۱۰۹- جانانه کیست ؟ یارب این شمع دل افروز زکاشانه کیست ؟ جان ما سوخت بپرسید که جانانه کیست ؟ حالیا خانه برانداز دل و دین من است تاهم آغوش که می باشد و همخانه کیست باده لعل لبش کز لب من دور مباد اح روح که و …