۲۳۶- جان گداخت گداخت جان که شود کاردل تمان و نشد   بسوختیم درین آرزوی خام و نشد فغان که در طلب گنج نامه مقصود     شدم خراب جهانی زعم تمامو نشد دریغ و دردکه درجست وجوی گنج حضور   بسی شدم به گدایی برکرامو نشد به لابه گفت شبی میر مجلس تو شوم …
- ۹۸/۱۰/۲۸